از سال ۱۳۶۶ تا پایان جنگ تحمیلی در جبهههای جنگ حضور داشته است و شاهد دو اتفاق مهم حمله شیمیایی عراق به حلبچه و عملیات مرصاد توسط «منافقین» بوده است. ابوالفضل قادری که متولد و بزرگشده محله عامل است، با ما درباره خاطرات جنگ تحمیلی صحبت کرد.
ابوالفضل قادری که تجربه یک سال حضور داوطلبانه در جبهههای جنگ تحمیلی را نیز دارد، در سال ۱۳۶۶ بهعنوان سرباز وظیفه به مناطق عملیاتی غرب کشور اعزام شد. او میگوید: بعد از گذراندن دوره سهماهه آموزشی به منطقه عملیاتی باختران (کرمانشاه امروزی) اعزام شدیم و به لشکر ویژه شهدا پیوستم.
در دوره جنگ باوجودیکه تبلیغات منفی زیادی علیه ساکنان این منطقه شده بود، بیشتر کردهای ساکن در باختران و حتی کردهای عراق، طرفدار ایران بودند و دل خوشی از صدام جنایتکار نداشتند. همین موضوع سبب انتقام حزب بعث از مردم کُرد شد.
او ادامه میدهد: سال ۱۳۶۶ زمانی که خبر حمله شیمیایی به حلبچه را شنیدیم، برای کمک به ساکنان این شهر حرکت کردیم. روز دوم که تأثیر مخرب بودن بمبهای شیمیایی کاهش یافت، با اجازه فرمانده به حلبچه وارد شدیم. صحنههایی که میدیدیم، دلخراش و عذابآور بود. داخل خانهها، حیاطها و کوچهها پر از جنازههایی بود که با وضعیت عجیب و زخمهای بسیار روی زمین افتاده بودند، حیوانات هم از این حمله درامان نبودند و کشته شده بودند.
او ادامه میدهد: در ابتدای ورود با دیدن این صحنههای تلخ، هاجوواج ایستادیم و همگی بهشدت گریه کردیم. بعد از آن، جنازهها را جمع و دفن کردیم. تقریبا هیچکس زنده نمانده بود. خیلیها سعی کرده بودند با کلاه و شالهای کردی خیس، دهان خود را بپوشانند تا زنده بمانند، اما بیفایده بود.
آقاابوالفضل با اشاره به روحیه نترس و شجاع سربازان ایرانی، خاطرهای را تعریف میکند؛ «بعد از یکی از عملیاتها در منطقه کرمانشاه همانطور که در مسیر خیابان اصلی شهر درحال پیشروی بودیم، حاجآقای قرائتی و چند نفر از خبرنگاران تلویزیون سررسیدند. بچهها که خیلی خوشحال شده بودند، برای بهره بردن از سخنان حاجآقای قرائتی درهمان فضای جنگزده و دلخراش دور هم جمع شدند. آقای قرائتی هم شروع به سخنرانی کرد. سخنرانی تقریبا یک ساعت طول کشید».
او در آخرین روزهای جنگ، شاهد حمله منافقین و عملیات مرصاد نیز بوده است.
قادری تعریف میکند: زمانیکه در تیپ ویژه شهدا در منطقه باختران بودیم، اعلام کردند قرار است پیکر چند نفر از شهدای گمنام عملیات چند روز قبل را برای شناسایی بیاورند. مسئولی که همراه پیکر شهدا بود، میگفت این پیکرها پلاک شناسایی نداشتهاند.
باتوجهبه سالمبودن بدن شهدا، احتمال اینکه پلاکها سوخته یا از بین رفته باشد، وجود ندارد. حدس ما این است که آنها خودشان پلاکهای شناسایی را از گردن باز کرده و دور انداختهاند تا حتی بعداز شهادت گمنام باشند.